goli_kh

 
Afiliado: 14/02/2011
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
Puntos161más
Próximo nivel: 
Puntos necesarios: 39
Último juego
Bingo

Bingo

Bingo
3 años 43 días hace

معنی حکمت

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
 «استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، 
طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.

سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد.
نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت: 
«استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »
سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت: 
«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.
هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی! ... »

دوش وقت سحر...


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بيخود از شعشعه ء پر تو ذاتم كردند 
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اين ها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ء اين دولت داد
كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
بعد ازين روى من و آينه ء وصف جمال
كه در آن جا خبر از جلوه ء ذاتم دادند
اين همه شهد و شكر كز سخنم مى ريزد
اجر صبريست كز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خيزان بود
كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

سلام 
صبح بخیر
شاد باشین

هاتفی از گوشه ی میخانه دوش...

هاتفی از گوشه میخانه دوش

گفت ببخشند گنه می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش

مژده رحمت برساند سروش

این خرد خام به میخانه بر

تا می لعل آوردش خون به جوش

گر چه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش

لطف خدا بیشتر از جرم ماست

نکته سربسته چه دانی خموش

گوش من و حلقه گیسوی یار

روی من و خاک در می فروش

رندی حافظ نه گناهیست صعب

با کرم پادشه عیب پوش

داور دین شاه شجاع آن که کرد

روح قدس حلقه امرش به گوش

ای ملک العرش مرادش بده

و از خطر چشم بدش دار گوش

 

سلام.صبح همگی به خیر


درخت دوستی بنشان...


درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمانِ خراباتی، به‌عزت باش با رندان
که دردِسَر کشی جانا، گرت مستی خمار آرد  

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون، بسی لیل و نهار آرد 

بهار عمر خواه ای دل، وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هَزار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

سلام
دوستی با مردم دانا نکوست.عید همتون مبارک.روز همتون بخیر و شادی

هر آنکه...

 

هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد 

خداش در همه حال از بلا نگه دارد 

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد 

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای 

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد 

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان 

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد 

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی 

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد 

چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت 

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

 سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری 

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد 

غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ 

به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

روزشنبه همگی بخیر.

خوش باشین و همیشه دیروزتون پر خاطره،امروزتون پر شادی و فرداتون پر امید باشه