davod12

 
Afiliado: 11/05/2011
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
Puntos117más
Próximo nivel: 
Puntos necesarios: 83
Último juego
Backgammon

Backgammon

Backgammon
1 día hace

سرگذشت کسانی که قدر عزیزترین چیز زندگیشون را نمیدونند....

متن زیرتقریبا سرگذشت اکثر کسانیست که قدر

عزیزترین چیز زندگیشون را نمیدونند....



وقتی که تو 1 ساله بودی، اون (مادر) بهت غذا میداد و تو رو می شست و به اصطلاح تر و خشک می کرد تو هم با گریه کردن و اذیت کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی

وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری تو هم این طوری ازش تشکر می کردی که، وقتی صدات می زد، محل نمیگذاشتی و فرار می کردی 

وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق تمام غذایت را آماده می کرد تو هم با ریختن ظرف غذا، کف اتاق، ازش تشکر می کردی

وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید تو هم، با رنگ کردن میز و دیوار ازش تشکر می کردی تا نشون بدی چقدر هنرمندی !

وقتی که 5 ساله بودی، اون لباس شیک به تنت کرد تا به تعطیلات بری تو هم، با انداختن خودت تو گِل، ازش تشکر کردی

وقتی که 6 ساله بودی، اون، تو رو تا مدرسه ات همراهی می کرد تو هم، با فریاد زدنِ : من نمی خوام برم!، ازش تشکر کردی

وقتی که 7 ساله بودی، اون، برات وسائل بازی خرید تو هم، با پرت کردن توپ به پنجره همسایه کناری، ازش تشکر کردی

وقتی که 8 ساله بودی، اون، برات بستنی میخرید تو هم، با چکوندن (بستنی) به تمام لباست، ازش تشکر میکردی

وقتی که 9 ساله بودی، اون، هزینه کلاس های اضافی تو رو پرداخت تو هم، بدون زحمت دادن به خودت برای یاد گیری ازش تشکر کردی و بجاش فقط فکر مسخره بازی بودی

وقتی که 10 ساله بودی، اون، تمام روز رو معطل تو بود و رانندگی کرد تا تو رو از تمرین فوتبال به کلاس تقویتی و از اونجا به جشن تولد دوستانت ببره تو هم، با بیرون پریدن از ماشین، بدون اینکه پشت سرت رو هم نگاه کنی ازش تشکر کردی

وقتی که 11 ساله بودی اون، تو و دوستت رو برای دیدن فیلم به سینما برد تو هم ازش خواستی که در یه ردیف دیگه بشینه و بگذاره که راحت باشین و اینجوری ازش تشکر کردی که زحمت کشیده !

وقتی که 12 ساله بودی، اون، تو رو از تماشای بعضی برنامه های تلویزیون و ماهواره بر حذر داشت تو هم، صبر کردی تا از خونه بیرون بره و کار خودت را بکنی و اینجوری ازش تشکر کردی

وقتی که 13 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد داد که موهاتو اصلاح کنی تو هم، اینجوری ازش تشکر کردی: تو سلیقه ای نداری، من هر جور راحتم زندگی میکنم، قیافم مثل این بچه بسیجی ها باشه خوبه !

وقتی که 14 ساله بودی، اون، هزینه اردو یک ماهه تابستانه تو رو پرداخت کرد تو هم، ازش تشکر کردی، با فراموش کردن زدن یک تلفن یا نوشتن حتی یک نامه ساده

وقتی که 15 ساله بودی، اون، از سرِ کار برمی گشت و می خواست که تو رو در آغوش بگیره و ابراز محبت کنه... تو هم با قفل کردن درب اتاقت! نمی ذاشتی که وارد اتاقت بشه و اینجوری ازش تشکر کردی که خستگیش کاملا در بره

وقتی که 16 ساله بودی، اون بهت یاد داد که چطوری ماشینش رو برونی و به تو رانندگی یاد داد تو هم هر وقت که می تونستی ماشین رو بر می داشتی و می رفتی و بعضی وقتها هم خوردش میکردی

وقتی که 17 ساله بودی، وقتیکه اون منتظر یه تماس مهم بود تمام شب رو با تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی

وقتی که 18 ساله بودی، اون، در جشن فارغ التحصیلی دبیرستانت، از خوشحالی گریه می کرد تو هم، بخاطر این همه زحمتی که برات کشیده بود تا تموم شدن جشن، پیش مادرت نیومدی

وقتی که 19 ساله بودی، اون، شهریه دانشگاهت رو پرداخت، همچنین، تو رو تا دانشگاه رسوند و وسائلت رو هم حمل کرد تو هم با گفتن یه خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوابگاه ازش جدا شدی، به خاطر اینکه نمی خواستی بهت بگن بچه مامانی و اون هموم جا خشکش زد

وقتی که 20 ساله بودی، اون، ازت پرسید که، آیا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟ تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: به تو ربطی نداره من خودم واسه زندگیم بلدم تصمیم بگیرم

وقتی که 21 ساله بودی، اون، بهت پیشنهاد یک خط مشی برای آینده ات داد تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی : من نمی خوام مثل تو باشم، فکرای تو قدیمی است و دنیا عوض شده

وقتی که 22 ساله بودی، اون تو رو، در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت در آغوش گرفت تو هم ازش پرسیدی هزینه سفر به اروپا را برام تهیه میکنی؟!
وقتی که 23 ساله بودی، اون، برای اولین آپارتمانت، بجای کادو یه عالمه اثاثیه داد تو هم پیش دوستات بهش گفتی : اون اثاثیه ها چقدر قدیمی هستن

وقتی که 24 ساله بودی، اون دارایی های تو رو دید و در مورد اینکه، در آینده می خوای با اون ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد تو هم چون دیگه هیکلت بزرگتر از اون شده بود با دریدگی و صدایی (که ناشی از خشم بود) فریاد زدی : مــادررر، لطفاً، با من کل کل نکنید اعصاب ندارم

وقتی که 25 ساله بودی، اون، کمکت کرد تا هزینه های عروسی رو پرداخت کنی، و در حالی که گریه می کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ می شه تو هم بجاش یه جای دور رو برای زندگیت انتخاب کردی که مادرت مزاحم نباشه

وقتی که 30 ساله بودی، اون، از طریق شخص دیگه ای فهمید که تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد تو هم با گفتن این جمله، ازش تشکر کردی، "همه چیز دیگه تغییر کرده" و چون خانومت میخواست بره پارک فوری قطع کردی

وقتی که 40 ساله بودی، اون، بهت زنگ زد تا سالگرد وفات پدرت رو یادآوری کنه تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی و بهش تسلیت گفتی

وقتی که 50 ساله بودی، اون، دیگه خیلی پیر بود و مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیاج داشت تو هم با سخنرانی کردن در مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشون می شن، ازش تشکر کردی

و سپس، یک روز بهت میگن مادرت در تنهائی مرده و چند روز بعد جنازه بو گرفته اون را همسایه ها پیدا کردن و تو ............ و تو راحت میشی، اما تمام کارهایی که تو (در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود میاد چون دیگه کسی نیست که فقط بخاطر خودت نه بخاطر چیزهای دیگه، تو رو از صمیم قلب دوست داشته باشه ...

با توام دوست من؛ اگه مادرت، هنوز زنده هست، فراموش نکن که بیشتر از همیشه بهش محبت کنی ...

و، اگه تو و این دنیای فانی رو ترک کرده، محبت های بی دریغش رو فراموش نکن و به راحتی از اونها نگذر و از خدا بخواه که اونو بیامرزه.

همیشه به یاد داشته باش که به مادرت محبت کنی و اونو دوست داشته باشی، چون در طول عمرت فقط یک مادر داری ولی هزاران دوست، هزاران فرصت تفریح، هزاران ساعت وقت برای کارهای دیگه و .........


آره همه بدونید دوست داشتن مادر اون هم از ته قلب

کار چندان بعید و سختی نیست ...


مادرتون رو دوست داشته باشید که این

دوست داشتن سر فصل و سرآغاز تمام عشق هاست.



روز خوبی داشته باشید

 


ماشاءالله قدیمی‌ها خیلی بهتر جمعیت را زیاد می‌کردند !!!!!!!

دوستان گزیده و چکیده ای از سخنان آقای محمود احمدی نزاد را

براتون آماده کردم .......شنیدنش خالی از لطف نیست

 

منبع خبر:http://www.asriran.com/fa/news/214148

 

احمدی‌نژاد: ماشاءالله قدیمی‌ها خیلی بهتر جمعیت را زیاد می‌کردند

در هنگام سخنرانی رئیس جمهور در شهرستان جوین عده‌‌ای از مردم از سازمان منابع طبیعی گله داشتند و با این لفظ فریاد می‌زدند که منابع طبیعی پدر مردم را در آورده است و احمدی‌نژاد به مردم گفت که هیچکس نمی‌تواند پدر مردم را در بیاورد و ما نیز اجازه چنین کاری را به کسی نمی‌دهیم.

فارس: رییس جمهور در پاسخ به درخواست مردم نوده برای شهرستان شدن نوده گفت: شما باید کسری جمعیت خود را جبران کنید. ماشاءالله قدیمی‌ها خیلی بهتر از شما در این باره کار می‌کردند.

حضور محمود احمدی‌نژاد در بین مردم 3 شهرستان جوین، خوشاب و همچنین فیروزه با حاشیه‌های جالبی همراه بود که ذکر برخی از آنها خالی از لطف نیست.

* برخلاف سایر سفرهای استانی رئیس جمهور ،احمدی نژاد در سفر به شهرستان های خوشاب و جوین ارتباط نزدیک‌تری با مردم داشت به گونه‌ای که رئیس جمهور برای شنیدن برخی درخواست‌های مردم به هیئت همراه خود دستور می‌داد تا هرطور که شده به آنان میکروفونی برای صحبت کردن برسانند.

* در شهرستان خوشاب زمانی که مردم نوده از رئیس جمهور تقاضا کردند که تبدیل به شهر شوند، احمدی‌نژاد جمعیت آنان را سؤال کرد که مردم نوده به وی گفتند جمعیت آنها 4 هزار و 800 نفر است. رئیس جمهور نیز در پاسخ به این سؤال گفت :شما باید کسری جمعیت خود را جبران کنید. ماشاءالله قدیمی‌ها خیلی بهتر از شما در این باره کار می‌کردند و اگر آنها بودند جمعیت را به سرعت افزایش می‌دادند تا به شهر تبدیل شوند.

* احمدی‌نژاد در شهرستان جوین در پاسخ به درخواست‌های بی شمار مردم گفت: ماشاءالله این لیست آنقدر دراز است که اگر ما تا مشهد هم پیاده بدویم به ته آن نخواهیم رسید.

* احمدی‌نژاد در پاسخ به مردم شهرستان جوین که از آنان تقاضای ورزشگاه می‌کرد، گفت: باید برای شما سالن ورزشی ساخت چرا که شما تماشاگر نیستید، ماشاءالله تمام مردم استان خراسان ورزشکار هستند.

* در هنگام سخنرانی رئیس جمهور در شهرستان جوین عده‌‌ای از مردم از سازمان منابع طبیعی گله داشتند و با این لفظ فریاد می‌زدند که منابع طبیعی پدر مردم را در آورده است و احمدی‌نژاد به مردم گفت که هیچکس نمی‌تواند پدر مردم را در بیاورد و ما نیز اجازه چنین کاری را به کسی نمی‌دهیم.

*‌رئیس جمهور در پاسخ به درخواست مردم یکی از شهرستان‌ها برای دو بانده کردن راه ارتباطی خود گفت: یک باند به تنهایی پدر یک مملکت را در می‌آورد، حالا شما از ما یک دو بانده‌اش را می‌خواهید. ببینید که چه‌ها می‌کند.

* رئیس جمهور در جمع مردم شهرستان خوشاب که خواستار دو سالن ورزشی ویژه زنان و مردان بودند، گفت: انشاءالله ما یک سالن ورزشی تأسیس می‌کنیم و مردان این شهر آنقدر مهربان خواهند بود که سهم خود را برای ورزش به زنان و دختران می‌دهند تا آنان بتوانند ورزش کنند.

* رئیس جمهور در شهرستان جوین در پاسخ به سؤال یکی از حاضران در ورزشگاه که اشتیاق شدیدی برای صحبت با رئیس جمهور داشت، گفت: عزیز من اینقدر فریاد نزن وگرنه صدای شما هم مثل صدای من می‌گیرد شما مثل اینکه 6 ماهه به دنیا آمدی که اینقدر عجله داری.

* در طول سخنرانی رئیس جمهور عده‌ای زیادی از کودکان خواستار دیدار با رئیس جمهور بودند که اغلب آنها نیز در پایان سخنرانی موفق می‌شدند که با احمدی‌نژاد دیدار کنند.

* احمدی‌نژاد در طول سخنرانی های خود،بسیاری از اعضای هیئت همراه را برای گرفتن نظرات مردم به میان جمعیت می‌فرستاد که بسیاری از آنها به دلیل ازدحام جمعیت موفق نمی‌شدند خود را به موقع به هلیکوپترها به شهر بعدی برسانند.

 



میم مثل___مادر

سلام ""

خدمت دوستان گلمون

این روز عزیز را خدمت یکایک مادران بخصوص

مادران پرشیایی مون تبریک و تهنیت عرض میکنم

 


 

 

 

روز مادر روزی كه گل ها می شكفند . همان طور كه شكفتن گلها را جشن می گیریم نباید از مهم ترین جشن زنانه كه ما را به دنیا آورده اند را فراموش كنیم . بدون حضور مادرها ما نمی توانستیم پا بر این دنیا نهیم و از نعمت زندگی لذت بریم . این موجودات دوست داشتنی مادران ما هستند و برای 9 ماه ما را در بطن خودشان حمل كرده اند و حتی وقتی هم كه بزرگ می شویم باز هم مراقب ما هستند . برای روز مادر امسال 10 جمله و نقل قول برتر درباره مادر ، فداكاری و دلبستگی مانایشان نسبت به فرزندان را مرور می كنیم . 


10 - هنری وارد بیچر ( Henry Ward Beecher ) 
قلب مادر كلاس درس فرزند است . در حقیقت قلب مادر مملو از عشق و نگرانی نسبت به فرزندش می باشد . مادر هر چیزی را كه به فرزندش یاد می دهد برگرفته از دلش می باشد كه مملو از خردی است كه حاصل تجربیات وی در زندگیست . 





9 - ضرب المثل یهودیان 
هر آنچه را كودك نمی تواند بگوید مادر می فهمد 
این ضرب المثل كاملاً درست است ، یك مادر اگر برای فرزندش اتفاقی بیافتد یا اینكه حالش خوب نباشد كاملا متوجه می شود، چرا كه مادرها حسی به نام غریزه مادری دارند كه خدواند در وجودشان قرار داده است . مادرها احساسات و افكار فرزندانشان را می دانند . 







8 - دی ویت تالمیگ De Witt Talmage 
مادر ساحلی است كه ما همه آسیبها و نگرانی هایمان را در آن به جا می گذاریم . اكثر بچه ها حتی نوجوانان می توانند بی پرده و رك و راست همه رازها و ترسهایشان را برای مادرشان بازگو كنند . مادر دلی برای شنیدن و فهمیدن و عشقی بدون شرط دارد . 



7 - پیتر دی ریس Peter De Vries 
نقش مادری به دنیا آوردن بچه ها ست . عشق مادری اندازه گرفتنی نیست و همه چیز را تحمل می كند . هیچ كس در دنیا نمی تواند جای مادر را بگیرد . مادرها نقشی بسیار مهم در زندگی بچه ها در ایفای الگوی جاودانه مادریشان دارند . 







6 - ماریون سی گرتی Marion C Garretty 
عشق مادری انرژی است كه انسان را قادر به تحقق غیر ممكن ها می سازد . بله درست است پیوند قوی و توانی وجود دارد كه یك مادر می تواند كاری كند كه هیچ كس انتظار انجام آن را ندارد . حمل ، به دنیا آوردن و نگهداری یك كودك كار آسانی نیست . فداكاریهایی كه یك مادر در مراقبت از بچه هایش می كند ورای توانایی ها و قابلیتهای اوست كه كاملاً حیرت آور است . به همین دلیل است كه در زندگیمان لقب زنان برتر و مادران برتر را به آنها می دهیم . 







5 - میلدرد بی ورمونت Mildred B Vermont 
مادری تمام وقت بودن، یكی از مشاغل با حقوق بالاست كه حقوقش عشقی خالص و ناب است. بله مادرها برای این شغل تمام وقت، پولی دریافت نمی كنند ، شغلی كه ساعات كاریش بیش از 8 ساعت و حتی بیش از 24 ساعت است و این معنایی جز عشقی كه آنها نسبت به بچه هایشان دارند ندارد، عشقی ناب و خالص 


4 - ضرب المثلی چینی 
در تمام دنیا تنها یك كودك زیبا وجود دارد كه هر مادری دارد . مادر ها حس زیبایی دارند كه نقش شان در نگهداری و آوردن یك كودك زیبا به این دنیا را قبلاً انجام داده اند . 

3 - هووارد جانسون Howard Jonson 
M : میلونها چیزی است كه او به من داده است 
O : فقط اوست که من را بزرگ کرده است.
T : اشكهایی كه او برای نجات من ریخته است . 
H : قلب خالص ترین طلا 
E : چشمانی با برق عشق 
R : حق ، حقی كه او همیشه بر گردن ما خواهد داشت . 
با چیدن این حروف در كمار هم كلمه ای درست می شود به نام مادر كه به معنای دنیای من می باشد . براستی كه مادر توصیف كننده همه چیز این دنیاست . 







2 - سارا مالین Sarah Malin 
هر زمان كه به آغوشی نیاز دارم آغوشت به روی من باز است . زمانهایی را كه به وجود یك دوست نیاز دارم دلت می فهمد . زمانی كه به آموختن درسی نیاز دارم چشمان بخشنده ات حالتی سختگیرانه و جدی به خود می گیرند . قدرت و عشق تو مرا هدایت كرده و بال پرواز من بوده است . مادرها در هر زمانی و هر مكانی و هر شرایطی كه فرزندانشان به وجود شان نیاز دارند حاضرند حتی زمانهایی كه اصلاً فرزندان دوست داشتنی نیستند . 







1 - تلمود The Telmud 
از آن جایی كه خدا نمی توانست در همه جا حاضر باشد مادران را آفرید . مادران همواره حاضرند تا ما را راهنمایی كنند و به حرفها و درد دلهای ما گوش جان بسپارند . آنها هدیه خداوندی به ما انسانها هستند . آنها بدون توجه به شرایط، عشق و حمایت و دركشان را به ما می دهند . 

 


روزتان مبارک


تقدیر و تشکر از دوستان.....

با سلام وصبح بخیر""

خدمت همه سروران و دوستان عالی قدر

 

 با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

 

 

 

جا داره امروز در آستانه یکمین سالگرد حضورمان در پرشیا که در این مدت ما رو تحمل فرموده اند و  از تمامی دوستان گلمون که در صندلی داغ با سوالهای خوب و داغشون که از اول برنامه ما رو

همراهی فرمودند  .........از گلی خانم عزیزکه برای هر چه با شکوهتر شدن برنامه زحمت زیادی کشیدند و و سایر

دوستان گلمون آقایان پدرام و الیاس و رضا و علی و اصغر علی و کیان و مجید و یزدان و سعید عزیزو خاله پروین

گرامی و سروش خان گل که با داشتن مشغله خودشون رو رسوندند تشکرو خسته نباشید داشته باشم  

امید که کسی رو از قلم نیانداخته باشم ...... و تشکر ویژه ای هم از برگزار کننده این برنامه مهیج و عالی (صندلی

داغ)داشته باشم همگی خسته نباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشید....

 و یک تقدیر عالی و مخصوص از عمو جان گلم

که باز ما رو شرمنده محبت خود فرموده اند...

آب حیات منست خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار

فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار

مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا

گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست

گر متفرق شود خاک من اندر جهان

باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل

روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او

نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر

سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست..

 

 

و برای میهمان هفته آینده هم خانم   behdokht

آرزوی موفقیت و سوخاری شدن رو صندلی داغ رو داریم

ارادتمند همگی

داود


دلنوشته های یک زن ...حتما بخونید

 


من« دوشیزه مکرمه» هستم....


من« دوشیزه مکرمه» هستم، وقتی زن ها روی سرم قند می سابند و

همزمان قند توی دلم آب می شود.


من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاه گرانیت قشنگ

خوابیده ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی بینم.....

من «والده مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیات مدیره شرکت پسرم برای خودشیرینی

20 آگهی تسلیت در 20 روزنامه معتبر چاپ می کنند.....

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم ...


برای اثبات وفاداری اش البته تا چهلم- آگهی وفات مرا در صفحه اول پرتیراژترین

روزنامه شهر به چاپ می رساند

من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به

حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می کند به من و دختر شش ساله ام ماهیانه فقط

بیست و پنج هزار تومان ، بدهد....


من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه اش

از گردنه حیران رد نشد و برای همیشه در ته دره خوابید.

من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان

را بیهودهمی گذرانند.


من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می ایستد و شوهرم

مرا از پیاده رو مقابل صدا می زند.

من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش سفیدهای فامیل می خواهند از

برادر بزرگم حق ارثم را بگیرند.


من «بی بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می شوم و نوه و

نتیجه هایم تیک تیک از من عکس می گیرند.

من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازی می کند.


من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می گیرم چون آن روز

به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه ها را درست نکرده بودم.

من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص

درست گذاشتن ماشینش در پارکینگ می شنود.


من «مامانی» هستم، وقتی بچه هایم خرم می کنند تا خلاف هایشان

را به پدرشان نگویم.


من «ننه» هستم، وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم

محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من

مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

من «یک کدبانوی تمام عیار» هستم، وقتی شوهرم آروغ های بودار می زند و

کمربندش را روی شکم برآمده اش جابه جا می کند.


من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی

دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسی ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی،عزیزم،

عشق من، پیشی، قشنگم، عسلم، ویتامین و.....» هستم.

من در فریادهای شبانه شوهرم، وق دیر به خانه می آید، چند تار موی زنانه

روی یقه کتش است و دهانش بوی سگ مرده می دهد، «سلیطه» هستم.

من در محاوره ی دیرپای این کهن بوم ؛ «دلیله محتاله، نفس محیله مکاره،

مار،ابلیس،شجره مثمره، اثیری، لکاته و....» هستم.

دامادم به من «وروره جادو» می گوید.
حاج آقا مرا «والده» آقا مصطفی صدا می زند..
من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می جنگم.
مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می کند..
واقعا من کیستم؟؟؟؟

حقیقت من گرچه پشت الفاظ گم میشود ... اما خودمیدانم کیستم ... و قدرت و ارزشهای من چیست ...

همیشه انسانها به همان چیزی فرار میکنند که میخواهند موقع ترسشان به ان پناه ببرنند ...

زیر سوال بردن من درحقیقت نشانه ضعف دیگران است ... چرا که قدرت و ارزشهای من خطریست برای انها ...
میخندم .. وصبور م...چون خودم را باور دارم ...