فرهنگ لغت طنز و جدید خنده دار
کار از کار گذشتن : سبقت گرفتن یک اتومبیل از اتومبیل دیگر
.
عقربه : عقرب مونث
.
لوزی : سطح پایین زندگی کن
.
صفت : سه تا آدم چاق
.
.
.
.
رامبد : قبلا رام بود حالا وحشی شده
.
چایکوفسکی : ماخوذ از روسی یعنی چای مرا چه کسی کوفت کرده است ؟
.
باکتری : از کتری استفاده کن ! با قوری نه !!!
.
خودکامی : منظور خود کامیار است ، کسی که خودش می آید !
.
عاشقم : آشی که در دوران غم پخته شود !
.
ژرف بینی : کسی که سوراخ بینی اش عمیق است !
.
سودای باطل : نوشابه ای که گاز آن پریده باشد !
.
هیهات : آبگرمکن یا کتری برقی که هی به جوش می آید !
.
فضاحت : کلاه فضانوردی !
.
کته ماست : آن گربه مال ماست !
.
کدبانو : دختر خانمی مجرب در نقشه کشی با نرم افزار اتوکد !
.
سوغاتی : بسیار عصبانی !
.
عجبشیر : احساس رضایت از مطبوع بودن شیر !
همیشه شیرین نباش!
فرهاد گاهی باید طعم دیگری را تجربه کند…
.
.
.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم
.
.
.
نانوا هم جوش شیرین میزند…
بیچاره فرهاد!!
.
.
.
دل کندن اگر کار آسانی بود…
فرهاد به جای بیستون دل میکند!
.
.
.
.
.
تورا چه به فرهاد؟
یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی!
تو همین یک وجب دیوار را بردار…
من باورت می کنم
.
.
.
بیستون کنده شدو عشق به جایی نرسید
دیگر از تیشه ی فرهاد بدم می آید!!
.
.
.
از بیستون نیاید صدای تیشه
گویا که فرهاد به خواب “شیرین” رفته باشد
.
.
.
از عشق های این روزا…
داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت…
چه برسد به شیرین و فرهاد!!!
.
.
.
یه زمونه ای شده
اگه برای عشقت کوه هم بکنی
به پای فرهاد بودنت نمیذاره…
میذاره به پای کنه بودنت!!
.
.
.
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدورهر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
.
.
.
ای عشق مرا به شط خون خواهی برد / چون قیس به وادی جنون خواهی برد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین / دنبال خودت به بیستون خواهی برد . . .
.
.
.
خدایا من چه سازم ، خسته راهی درازم
نه فرهادم که مرد از داغ شیرین ، نه ایوبم که با دنیا بسازم . .
تو “آدم” من “حوا”
سیبی در کار باشد یا نه
با تو
در آغوش تو
بهشت جاریست
بوسه هایت طعم سیب میدهند
.
.
.
کافیست…
عاشق ترین مرد …
آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند…
.
.
.
به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم؟
من که حتی وسوسه ی سیب نداشتم…
.
.
.
گفت: حالت را نمی پرسم
می دانم خوبی, عکس هایت همه با لبخندند!!
و نمی دانست عکاس که می گوید سیب…
من یاد حماقت حوا می افتم
و پوزخند می زنم…
.
.
.
“آدم” به خدا خیانت کرد!!
خدا غم آفرید… تنهایی آفرید… بغض آفرید…
اما راضی نشد…
کمی تامل کرد…
آنگاه “عشق” آفرید!
نفس راحتی کشید!!
انتقامش را گرفته بود از آدم…
.
.
.
چقدر خوشحال بود شیطان
گمان میکرد فریب داده است مرا!!
نمیدانست تو پرسیده بودی:
مرا بیشتر دوست داری یا
ماندن در بهشت را؟
.
.
.
چه فرقی میکند وسوسه سیب یا حوا…
برای کسی که آدم نیست؟؟
.
.
.
از شروع نفس های حضرت آدم
تا پایان نفس های آخرین آدم
دوستت دارم…
.
.
.
همیشه به من میگن
مثل بچه ی آدم رفتار کن!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟
.
.
.
مناجات با خدا:
خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت
انداختی رو زمین
به خاطر آب انگور
میندازیمون جهنم!!
با میوه ها مشکل داری؟؟؟
.
.
.
شیطان هر کاری کرد
آدم سیب نخورد
رو کرد به حوا و گفت:
بخور واسه پوستت خوبه…
.
.
.
و حوا به آدم گفت:
آیا دوستم داری؟؟
و آدم پاسخ داد:
مگه خبر مرگم چاره دیگه ای هم دارم؟؟؟؟؟
(و اینگونه بود که عشق آغاز شد)
.
.
.
_آخه تو آدمی؟؟؟
_پ ن پ تو آدمی!!!
(بخش هایی از مکالمات آدم و حوا)
بسلامتی همه خوانندگان این بلاگ
خصوصا عمو مهران گل و خاله پروین عزیز